آخرین اخبار :
کد خبر : 46273 شنبه 26 اسفند 1402 اجتماعی

بهار ما گذشته شاید ..... / مهتاب مظفری سوادکوهی

از آخرین روزی که زمین بار و بنه‌اش را جمع کرد تا یک دور دیگر به دور خورشید بگردد ، یک سال می‌گذرد. یک سال بی‌امان که حتی روزها و شب‌هایش هم نفس کم می‌آوردند و به دنبال طولانی‌تر شدن ، زمان را به عاریت می‌گرفتند ، تا آدمها قدم‌هایشان را کمتر بشمارند و برای رسیدن به مقصدی که نیست ، مسیر را از دست ندهند.

از آخرین روزی که زمین بار و بنه‌اش را جمع کرد تا یک دور دیگر به دور خورشید بگردد ، یک سال می‌گذرد. یک سال بی‌امان که حتی روزها و شب‌هایش هم نفس کم می‌آوردند و به دنبال طولانی‌تر شدن ، زمان را به عاریت می‌گرفتند ، تا آدمها قدم‌هایشان را کمتر بشمارند و برای رسیدن به مقصدی که نیست ، مسیر را از دست ندهند.

از همان ازدست دادن‌هایی که قیصر امین پور می‌گفت :
“ناگهان چقدر زود دیر می‌شود”
اما انگار این دیرشدن‌ها نمی‌گذارند که بروند که انگار هزار سال طول می‌کشد تا تقدیر مادرمرده را سفید بخت کنند. تقدیر مریم را می‌گویم ، اقبال علی‌محمد و اقبال بیتا که همیشه خدا رویش به دیوار است.
همان دیواری که درخت آلوچه خانه پدربزرگ ، پشتش به آن گرم بود اما بولدوزر همسایه آمد و با خاک یکسانش کرد.
حالا درخت آلوچه شکوفه نمی‌دهد.
آوندهایش دیر به دیر از خواب بیدار می‌شوند. خیلی که کیفش کوک باشد ، چند غنچه و چند برگ سبز درمی‎آورد که آنهم باد و باران و سرمای بی‌موقع ، به خدمتش می‌رسد.
از آخرین باری که نشئه بهار بودیم ، سالهای زیادی می‌گذرد.
سالهایی که نه به نرخ جوانی خریدیم و نه به قوس کمانی که این روزها به لطف یوگا و ماساژ و مدیتیشن ، راست راست ایستاده است و به ریش پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما می‌خندد.
با اینهمه هیچ کدام اینها آنقدر مرد نیستند که شهر را از تب و تاب خریداران و فروشنده‌های بازار شب عید بیاندازند.
خریداران و فروشنده‌هایی که تا پای جان ایستاده‌اند تا مبادا چیزی از حراج بهاری کم بگذارند.
شاید نمی‌دانند که هر چیزی که قابلیت حراج داشته باشد ، بیت‌المال محسوب نمی‌شود. 
از میوه و تره‌بار گران قیمت شب عید گرفته تا مایحتاج عمومی مردم ارزان قیمت !
اما به طور قطع ملک درویشی وزارت‌خانه‌ها و معادن مانده بر سر راه و صندوق ذخیره ارزی بانک‌ها ، بیت‌المال محسوب می‌شود.
آنهم چه بیت‌المالی!
از هیاهوی تقسیم غنائم بین بلندقامت‌ها ، فقط سیلی سرخ مردم کوتاه‌قامت می‌ماند که در کوچه و بازار پرسه می‌زنند.
مردمی که خط فقرشان از خط ریل منطقه پشت راه‌آهن هم گذشته است.
هر سال که وعده‌های مدیران را رفتگران شهرداری به جوی‌های کنار خیابان می‌ریزند ، کارگر جماعت یادشان می‌ماند که عیدی سال بعد را دیرتر و آب‌ رفته‌تر از سال قبل تحویل بگیرد.
آنقدر که تورم هر سال به اندازه ورم مفاصل‌شان محاسبه شود و تورق روزی‌‌شان به اندازه ورق‌ پاره‌های نازک نان در سفره‌شان.
حالا دیگر فقط کارگرها نیستند که حساب کار از دستشان درمی‌رود و خودشان را به بادهای فصلی می‌سپارند. حالا معلم‌ها ، کارمندان ، نجارها ، بقال‌ها ، پرستارها و حتی پزشک‌های عمومی هم دل در گرو یار بسته‌اند و به بسته‌های معیشتی فکر می‌کنند که قرار است بر سر سفره‌های کم‌جمعتشان ، گلی برافشاند و می در ساغرشان اندازد.
البته اگر که اسمشان در لیست سیاه دهک‌های اقتصادی باشد و فروشگاه‌ طرف قرارداشان هم آنقدر خوش بنیه که اگر چند ماهی دیرتر به پول جنس‌های فروخته‌اش رسید ، صدایش درنیاید !  
این وسط شاید فقط آرایشگرها و پیکرتراش‌ها هستند که وقت سرخاراندن ندارند و مرتب از این سر به آن سر و از این پیکر به آن پیکر می‌پرند.
آخر سالهاست که صورت زیبا مهم‌تر از سیرت زیبا شده و در بی‌خانمانی عشق و انگیزه ، مردم یاد گرفته‌اند که شور فراوان خود را به اندک شعور زمانه نفروشند.
بماند که همین شور هم در شورستان تنوع و بی‌خیالی به کارآمدترین روش برای پشت پا زدن به بایدها و نبایدهای اجتماعی تبدیل شده است.
شاید به همین خاطر است که طبیعت ، فرارهای رو به جلویش را از ما پنهان می‌کند تا ما عقب‌گردهای سالیانه خود را به حساب تغییرات جوی ، لایه سوراخ شده ازون و جاذبه نداشته زمین نگذاریم!
طبیعت تا گلو خفه شده در زباله و تا ریشه فرورفته در شیرابه و تا کمر خم شده در ساخت و سازهای غیرمجاز.
اگر تا چند دهه پیش نوید بهار را سارها و گنجشک‎‌ها و بلبلان می‌دادند ، حالا نوید بهار را ماشین‌های آفرودی می‌دهند که تا بوی تعطیلات به مشامشان می‌رسد به دل کوه و جنگل و بیابان می‌زنند تا خاک آنها را زیر سم‌های زمخت و بیقواره‌شان له کنند. برایشان فرقی هم نمی‌کند جنگل بکر بالادست سرداب‌رود باشد یا کویر مرنجاب و یا ساحل نرم و جواهری هرمز.
حالا نوید بهار را چادرهای مسافرتی می‌دهند که از فرط گرانی هتل‌ها و مسافرخانه‌ها به شب‌خوابی کنار خیابان روی می‌آورند و به پارک‌های محله‌ای شهری که شهرداری روی آن نوشته است :
“نصب هر گونه چادر مسافرتی ممنوع !”

حالا نوید بهار را ماشین‌های صف کشیده جلوی پمپ بنزین می‌دهد که به هر شهری می‌رسند ، آمار تصادفات را بالا می‌برند ، خواروبار و تره‌بار محلی را گران می‌کنند و زباله‌هایشان را به جای سوغاتی‌هایی که می‌برند به یادگار می‌گذارند.
و از همه مهمتر حالا نوید بهار را سفره‌های کوچک هفت سینی می‌دهد که یک سین سلامت و دلخوشی در آن یافت نمی‌شود اما تا دلت بخواهد اهل رجزخوانی و رقابتند تا چیزی از صفحه اینستاگرام اقوام و فامیل کم نیاورند.
دیده‌ایم که می‌گوییم !
در این روزهای پایانی سال به فروشگاه‌ها که بروی ، حتی از نوع زنجیره‌ای‌اش ، این فروشنده‌ها هستند که با لبخند ایستاده‌اند تا به مشتریانی که نمی‌آیند ، خوش‌آمد بگویند. همه بخش‌های فروش تقریبا خالی هستند و بخش آجیل و خشکبار هم که غریبانه‌تر از سایر بخش‌ها منتظرند تا مشتری متمولی گوشه چشمی به آنها بیندازد و در سبد خانوارش جای بگیرند.
حالا اگر فروشگاه‌های لباس و کیف و کفش چیزی به روی خودشان نمی‌آورند از نجابتشان است.
وگرنه که چوب‌رختی‌های مملو از لباس زمستانه هنوز گوشه ویترین‌ مغازه‌ها باقی نمی‌ماند تا پوشاک بهاره اینهمه جایش تنگ شود.
دیده‌ایم که می‌گوییم !
اصلا از شما چه پنهان !
ما بهاران و زمستان‌های زیادی دیده‌ایم.
بهارانی که منتظر بی‌پولی مردم و اخبار سیاسی منطقه و تورم دو رقمی حاکم نمی‌ماند و یکهو بر سر ما فرود می‌آمد.
بهارانی که با عیدی پدربزرگ شروع می‌شد و با گره زدن سبزه زندایی جان به اوج خود می‌رسید و با تجدیدی‌های پسر همسایه تمام می‌شد.
بهارانی که پس از زمستانهای زیادی می‌آمد و مزه‌اش تا بهار بعد زیر دندان مردم می‌ماند.
از همان زمستانها که شاملو می‌گفت نامی برایش نیست ، نامی برایش نیست. اما نامی برایش بود. نامش اتاق انتظار بهار بود.
اتاقی پر از دل بستن به خنده‌های زیر باران
به سایه‌‌های روی دیوار و ابرهای تیره و تار
به باد و باران و شب سیاه و ماه پنهان
ولی افسوس که
بهار ما گذشته شاید
گذشته‌ها گذشته شاید ….

مهتاب مظفری سوادکوهی
اسفند ۱۴۰۲

افزودن دیدگاه

دیدگاه ها